راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

واکسن شش ماهگی

امروز یعنی 11 مرداد رفتیم برای واکسن شش ماهگی . دیگه اصلا مثل دو سری قبل نگران نبودم چون بهم ثابت شده بود که پسرم مرد تر از اینهاس که از واکسن بترسه. مثل همیشه با خنده رفتیم و وقتی واکسن و برات زدن فقط لحظه ای گریه کردی . خداروشکر فعلا دیگه واکس نداری.
11 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

به مناسبت عید فطر چند روزی تعطیل بود که شب اول تعطیلات با بابا حسن رفتیم رستوران کوهستان تو نیاوران. چون بابا حسن ساعت 9:30 اومد دیگه زمان برای جاهای تفریحی و پارک نداشتیم پس مستقیم رفتیم همونجا ک خودش یه مجموعه کامل . خیلی بهمون خوش گذشت . اینم عکساش ...           دو سه شب بعدم پارک و مهمونی و جاهای دیگه رفتیم   ...
11 مرداد 1393

نیم سالگی

عزیزم 1 مرداد 6 ماهت پر شد و وارد 7 ماهگی شدی. این ماه هم مثل ماه های گذشته دکترت کاملا از وضعیتت راضی بود . ( خداروشکر ) . از خدا میخوام همیشه سلامت باشی. از این ماه میتونی سوپ هم بخوری و خداروشکر که تو با میل میخوری . یه اتفاق خیلی خیلی خوشحال کننده تو این ماه اینکه دیروز یعنی 10 مرداد شما ژست چهار دست و پا به خودت گرفتی . یعنی کامل سینه و شکمت رو از زمین بلند کردی و من و بابا حسن خیلی ذوق کردیم .
11 مرداد 1393

اولین سینه خیز رفتن

چند روزی بود که برای اینکه به اسباب بازی هات برسی چند بار غلت میزدی تا بهشون برسی و تقریبا روزای 24 و 25 تیر بود که دیدم سینه خیز خودتو رو زمین میکشی و سعی میکنی به چیزهایی که میخوای برسی. چیزی که خیلی تشویقت میکنه تا حرکت کنی و بهش برسی دمپایی رو فرشی های مامانه و بعد از اون پایه های میل رو خیلی دوست داری و هر وقت خودتو میرسونی به مبل تقریبا 1 ساعتی اونجا سرگرمی.
29 تير 1393

ماه رمضان 93

امسال اولین ماه رمضانت بود عزیز دلم . بخاطر اینکه شما دیگه شیر مامانو نمیخوری و فقط شیرخشک و غذای کمکی میخوری امسال تونستم روزه بگیرم و این خیلی حس خوبی بهم میداد وقتی سر افطار از ته قلبم برای سلامتی تو دعا میکردم . وقتی برای سحری بیدار میشدیم با بابا حسن تمام سعیمون بر اینه که صدامون شمارو بیدار نکنه چون اگه بیدار میشدی دیگه نمی خوابیدی . این خیلی قشنگه که یه دعای خیلی شیرین به همه دعا هام اضافه شده و اونم سلامتی تو .
29 تير 1393

قدردانی

راستین گلم این مطلب رو تو یکی از سایت ها خوندم و به نظرم خیلی زیبا اومد و تصمیم گرفتم اینجا ثبتش کنم     لگد میزنم ، روزگار دهن کج میکند ، دوستانم بی محلی ... تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زدی ... شیرم را با عسلی چشمانت نوش جان میکنم و بزرگ میشوم ... به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم و میفهمم روزی زندگیم به خاطر درد احساس تو فلج خواهد شد ! من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام !! من ... هنوزم مومن لبخند های نادر توام ! و تو ... ای بلندترین آستانه دردهای زمینی ، تنها قلب من کعبه قلب توست .   ...
3 تير 1393

تولد مامان سولماز

راستین گلم 1 تیر تولد مامانی بود و وارد 25 سالگی شدم . روز جمعه با بابا حسن رفتیم کلی گشتیم و بعدش رفتیم فرحزاد که شام بخوریم . خیلی خوش گذشت و خداروشکر تو خیلی سرحال بودی . بابا حسن از تصمیمی که برای کادو تولدم داره برام گفت . واقعا ازش ممنونم  و از خدا می خوام همیشه سایه اش بالا سرمون باشه و همینطور محبتش رو نصیب ما کنه . راستین گلم می خوام بدونی که بابا حسن واقعا داره برای ما و زندگیمون زحمت میکشه و همه تلاشش رو میکنه که ما بهترین هارو داشته باشیم . تنها کاری که من میتونم براش بکنم اینکه هر لحظه از خدا براش آرزوی سلامتی و موفقیت بکنم تا به تمام برنامه هایی که داره برسه و همینجا با تمام احساسم مینویسم که واقعا ازش ممنونم . تو ه...
2 تير 1393

پارک ساعی

راستین عزیزم پنجشنبه شب بعد از اینکه بابا حسن از سرکار اومد با هم رفتیم پارک ساعی که خیلی خوش گذشت .         این عکسارم قبل از اینکه بابا حسن برسه من تو خونه ازت انداختم . ...
2 تير 1393