راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

ماه رمضان 93

امسال اولین ماه رمضانت بود عزیز دلم . بخاطر اینکه شما دیگه شیر مامانو نمیخوری و فقط شیرخشک و غذای کمکی میخوری امسال تونستم روزه بگیرم و این خیلی حس خوبی بهم میداد وقتی سر افطار از ته قلبم برای سلامتی تو دعا میکردم . وقتی برای سحری بیدار میشدیم با بابا حسن تمام سعیمون بر اینه که صدامون شمارو بیدار نکنه چون اگه بیدار میشدی دیگه نمی خوابیدی . این خیلی قشنگه که یه دعای خیلی شیرین به همه دعا هام اضافه شده و اونم سلامتی تو .
29 تير 1393

قدردانی

راستین گلم این مطلب رو تو یکی از سایت ها خوندم و به نظرم خیلی زیبا اومد و تصمیم گرفتم اینجا ثبتش کنم     لگد میزنم ، روزگار دهن کج میکند ، دوستانم بی محلی ... تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زدی ... شیرم را با عسلی چشمانت نوش جان میکنم و بزرگ میشوم ... به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم و میفهمم روزی زندگیم به خاطر درد احساس تو فلج خواهد شد ! من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام !! من ... هنوزم مومن لبخند های نادر توام ! و تو ... ای بلندترین آستانه دردهای زمینی ، تنها قلب من کعبه قلب توست .   ...
3 تير 1393

تولد مامان سولماز

راستین گلم 1 تیر تولد مامانی بود و وارد 25 سالگی شدم . روز جمعه با بابا حسن رفتیم کلی گشتیم و بعدش رفتیم فرحزاد که شام بخوریم . خیلی خوش گذشت و خداروشکر تو خیلی سرحال بودی . بابا حسن از تصمیمی که برای کادو تولدم داره برام گفت . واقعا ازش ممنونم  و از خدا می خوام همیشه سایه اش بالا سرمون باشه و همینطور محبتش رو نصیب ما کنه . راستین گلم می خوام بدونی که بابا حسن واقعا داره برای ما و زندگیمون زحمت میکشه و همه تلاشش رو میکنه که ما بهترین هارو داشته باشیم . تنها کاری که من میتونم براش بکنم اینکه هر لحظه از خدا براش آرزوی سلامتی و موفقیت بکنم تا به تمام برنامه هایی که داره برسه و همینجا با تمام احساسم مینویسم که واقعا ازش ممنونم . تو ه...
2 تير 1393

پارک ساعی

راستین عزیزم پنجشنبه شب بعد از اینکه بابا حسن از سرکار اومد با هم رفتیم پارک ساعی که خیلی خوش گذشت .         این عکسارم قبل از اینکه بابا حسن برسه من تو خونه ازت انداختم . ...
2 تير 1393

خوردن سیب

چهره ات بعد از خوردن سیب  ...   البته این برای روزای اوله و الان به مزه سیب عادت کردی ...
23 خرداد 1393

مروری بر گذشته

راستین عزیزم بالاخره فرصت کردم از این کاغذهای با ارزش عکس بگیرم . کاغذایی که با دیدنشون ذهنم پر میکشه به روزای پر از استرس و دلنگرانی که هر لحظه اش شیرینی خاص خودش رو داشت . شیرینی که بعد از گذشت این همه وقت هنوز به شدت همون روزها با همه وجود احساسشون میکنم .   دلم تنگ شد برای ذکرهایی که مدام زیر لب می گفتم برای سلامتی تو . برای توجه های خاص بابا حسن . برای نگرانی هاش برای هر جفتمون . برای هر شب که بابا حسن برای سلامتی هر جفتمون آیت الکرسی میخوند و هنوزم ادامه دارد . برای شب بیداریهام و صحبت های با تو ... حتی دلم برای مطب دکتر نایب هاشمی هم تنگ شد که بعد از هر بار ویزیت با بابا حسن میرفتیم از فروشگاه نزدیک مطب برای خون...
23 خرداد 1393

واکسن چار ماهگی

راستین گل مامان روز 8 خرداد رفتیم مرکز بهداشت همایون و واکسن چهار ماهگیتو زدیم . قبل از اینکه واکسنتو بزنن داشتی میخندیدی ، وقتی برات واکسن زدن فقط چند لحظه گریه کردی و دوباره شروع کردی به خندیدن . قربون اون اخلاق خوبت برم که همیشه در حال خندیدنی . از خدا میخوام همیشه خنده رو لبات باشه . این اخلاق خوبت به بابا حسنت رفته . بابا حسن واقعا خوش رو ، خوش اخلاق و خنده رو ا . مطمئنم وقتی بزرگتر بشی به داشتن همچین پدری افتخار میکنی چون من بدون اغراق هر شب یه " الهی شکر " بلند بالا به خدا میگم بابت داشتن همچین همسری .   خلاصه اینکه از امتحان واکسن چهار ماهگی سر بلند بیرون اومدی و البته نا گفته نماند فردا صبحش ساعت 5 وقتی برای...
13 خرداد 1393