راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

مروری بر گذشته

1393/3/23 2:14
نویسنده : solmaz
239 بازدید
اشتراک گذاری

راستین عزیزم بالاخره فرصت کردم از این کاغذهای با ارزش عکس بگیرم . کاغذایی که با دیدنشون ذهنم پر میکشه به روزای پر از استرس و دلنگرانی که هر لحظه اش شیرینی خاص خودش رو داشت . شیرینی که بعد از گذشت این همه وقت هنوز به شدت همون روزها با همه وجود احساسشون میکنم .

 

دلم تنگ شد برای ذکرهایی که مدام زیر لب می گفتم برای سلامتی تو .

برای توجه های خاص بابا حسن . برای نگرانی هاش برای هر جفتمون .

برای هر شب که بابا حسن برای سلامتی هر جفتمون آیت الکرسی میخوند و هنوزم ادامه دارد .

برای شب بیداریهام و صحبت های با تو ...

حتی دلم برای مطب دکتر نایب هاشمی هم تنگ شد که بعد از هر بار ویزیت با بابا حسن میرفتیم از فروشگاه نزدیک مطب برای خونه خرید میکردیم.

 

نمی دونم این چه حسیه که خدا تو  وجود مادرا گذاشته که تو هر لحظه ای که مربوط به فرزندشونه دلشون میلرزه و بغض میکنن . وقتی این برگ کاغذ دیدم یادم افتاد همون موقع هم از هیجان و خوشحالی زیاد بغض کردم مثل الان . خدارو شاکرم تورو صحیح و سالم به ما داده. تو این برگ توضیح کامل داده که همه چیز نرمال است .

 

نمی دونی چه لذتی داشت وقتی دکتر توی مانیتور تورو به ما نشون میداد و من و بابا حسن از خنده و بغض از شادی به هم نگاه میکردیم و دست همدیگرو فشار میدادیم.

تو این لحظه ای که حس خوب مادر بودن رو با همه وجودم احساس می کنم از خدا می خوام هیچ زنی رو از موهبت مادر بودن محروم نکنه.

 

 

 

اتفاق بد و نگران کننده ای که تو 9 ماه بارداری برای من افتاد روزی بود که از صبح احساس میکردم تکون نمیخوری و تا بعد از ظهر منتظر بودم . آخرین جلسه کلاس زبانم بود که تو راه کلاس بودم احساس کردم خیلی همه چیز غیر طبیعیه و باید حتما برم دکتر . کلاس نرفتم و مستقیم با بابا حسن رفتیم مطب دکتر هاشمی . اونجا صدای قلبت رو گوش کرد و گفت باید جایی برم که به مدت نیم ساعت ضربان قلبت رو بررسی کنند و یه سونوگرافی کامل تر گرفته بشه . نمیدونی چقدر گریه کردم . نمیدونی چقدر خدارو صدا زدم . تو اون لحظه ها احساس میکردم تو این دنیا نیستم . بابا حسن هم حالش بهتر از من نبود تا حدی که یه چک با مبلغ خیلی بالا گم کرده بود (ولی خداروشکر بعدش پیدا شد ) . از امتحان کلاس زبان Faild  شدم .حسن خیلی سعی میکرد من و آروم کنه و مراقبم باشه . خدارو شکر دکتر گفت همه چیز طبیعیه و هیچ مشکلی نیست . بابا حسن بعداا گفت که برات گوسفند نذر کرده بود.

 

 

 

اینم آزمایش هایی که تو 9 ماه انجام دادم.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)