راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

18 ماهگی

راستین عزیزم نمیدونم آخرین باری که وبلاگت بروز کردم چند ماهه بوده چون خیلی با تاخیر اومدم . الان دقیقا 18 ماه و نیمه هستی. واکسن 18 ماهگی زدیم که خداروشکر مثل واکسن های دیگه خیلی راحت بود و تب نکردی . البته یکم درد داشتی که خوب طبیعیه. الان دیگه اکثر کلمه ها رو به راحتی میگی. خود هر اسباب بازی دوست داری از اتاقت میاری و بازی میکنی.  خلاصه اینکه روز بروز بزرگ شدنت جلوی چشممون خیلی لذت بخشه.   یکی از چیزایی که خیلی دوست داری و سرحالت میکنه آب بازی و حموم رفتنه. یه آهنگ شاد آذری هست که وقتی اونو میزارم خیلی خوشحال میشی و کلی میرقصی . کلا رقص دوست داری حتما هم همه باید برات دست بزنن . 
16 مرداد 1394

تازه چه خبر

عزیز دل مامان سلام. جدیدا خیلی دیر به وبلاگت سر میزنم چون واقعاً وقت نمیکنم. چون شما دیگه راه افتادی و شیطون تر شدی و نیاز به مراقب بیشتری داری. خبرای جدید اینکه  درست یه هفته قبل از عید نوروز شما تونستی راه بری و بدون کمک قدم برداری . جدیدا خیلی سریع هر کاری که میبینی الگو برداری میکنی و انجام میدی. تا حدودی سعی میکنی منظورت برسونی و مثلا اگر آب بخوای میای تو آشپزخونه و اشاره میکنی به  شیر آب.   کارگاه مادر و گودک بادبادک ثبت نام کردم و با هم یک روز در هفته کلاس میریم. خداروشکر خیلی دوست داری و تو همه بازی ها شرکت میکنی و بعد از چند بار تکرار کاری که گفته شده رو انجام میدی .  اسم مربیت هم گلناز جونه. وقتی پارک میبر...
8 ارديبهشت 1394

نوروز 94

عزیز دلم امسال دومین نورزوی بود که تو در کنار بودی. با این تفاوت که امسال خودت قدم برمیداشتی و بسیار شیطون بودی. برخلاف سال گذشته که فقط دو ماه دلشتی. خدا رو شکر میکنم بخاطر داشتن تو. عکس زیادی نتونستم ازت بگیرم چون اصلا همکاری نمیکردی.            ...
21 فروردين 1394

13 ماهگی

عزیز دلم 13 ماهگیت مبارک عشق مامان. تو این  چندوقت روز به روز شیرین تر میشی و هر روز چیزای بیشتری یاد میگیری.کلمات بیشتری میتونی بگی و باهوش تر از قبل شدی.الان دیگه کاملا میدونی هر چیزی برای کجاست و استفاده اش چیه..   از روی تخت میری روی دراور و اونجا جلوی آینه با خودت دالی بازی میکنی و پشت هم میگی دایییییی . برای اینکه چشمتو بگیری دستتو میذاری رو گوشات و بر میداری میگی دایییی . با تلفن الو بازی میکنی . سوار تاب میشی و تاب تاب عباسی میخونی ولی فقط ابودی میگی.تاب تاب من میگم و شما میگی ابوووو وقتی میخوام بهت غذا بدم میگم یک دو سه و شما میگی دت دوووو الهی قربونت برم که همه این کارات چقدر لذت بخشه. عاشق جارو دستی هستی و ...
8 اسفند 1393

سومین سالگرد ازدواج

با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق میگیرم  وپیشانی بر خاک میگذارم وخداوند را شکر میکنم مارا در مسیر هم قرار داد  آرزو میکنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان  عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد  وفادار باشیم     راستین عزیزم تو این ماه بعد تولد تو دومین مناسبت شیرینی که داشتیم سالگرد ازدواج من و بابا حسنه که بابا حسن به عنوان کادوی سالگرد ازدواج یه نیم ست طلا با طرح گل  بهم هدیه داد. ...
8 اسفند 1393

تولد یکسالگی شازده کوچولو

خدارو هزاران بار شکر میکنم بخاطر اینکه تورو به ما داد. نمیدونی چقدر روزامون با کارای تو قشنگتر از قبل شده. عزیز دلم ، شازده کوچولوی خونمون تولد یک سالگیت مبارک. ان شاالله همیشه سلامت باشی و لبت خندون. من و بابا حسن از خدا برات بهترین هارو آرزو میکینم و توی تمام مراحل زندگیت دعای خیرمون پشتت هست و حماییت میکنیم .         تمام مدت شصتت تو دهنت بود و بزور در میاوردیم   اینجا همسر عمه زهرا باهات شوخی کرد و یکم کیک زد به صورتت که گریه کردی ...
3 بهمن 1393

آموخته و شیطنت های جدید

قربون اون هوشت برم که روز به روز داره بیستر و بیشتر خودشو به رخ میکشه . جدیدا میری سمت دی وی دی و سی دی بر میداری و میبری سمت دستگاه و دقیقا مشابه کاری که ما میکنیم سی دی پاک میکنی و دوباره میزاری داخل . یا مثلا کنترل تلویزیون میگیری روبروی تی وی و بعد چند ضربه میزنی پشت باتری دوباره میگیری روبه تی وی . تلفن بی سیم یا گئشی من اگر دم دستت باشه میگیری دم گوشت و پشت سر هم میگی ا ا  ا  ا یعنی الو . وقتی من مشغول خوندن کتاب باشم تو هم سریع میری سر رسید خودتو میاری و میگیری جلو صورتت بعد ورق میزنی و دوباره همین کارو مدام تکرار میکنی و همین که من چیزی یاداشت میکنم تو هم سریع مشغول نوشتن میشی وقتی گرد گیری میکنم هرطور شده یه پارچه...
3 بهمن 1393