صحبت با گل پسرم
سلام قند عسل مامان...
خیلی وقته برات پیام نذاشتم ، اما امروز یکم سرم خلوته و حالم بهتر. آخه دیروز بخاطر واکسن کزاز که زده بودم خیلی خیلی حالم بد بود و تمام بدن مامان درد می کرد .خودتم که خیلی اذیتم کردی . بنده خدا بابا حسن خیلی نگران بود. هفته پیش روز جمعه مامان جون و خاله حدیث و یه خانم که خودمون خواسته بودیم بیاد ، اومده بودن خونمون و تمیز کنن و بعد از ظهر هم عمه اومد. حسابی زحمت کشیدن و کلی خسته شدن. ولی خونمون خیلی تمیز شد.
بابا حسنم اتاقتو برات رنگ کرده ، خیلی قشنگ شده فقط منتظریم تا تخت و کمدت بیاد.الان تو هفته 34 هستی . دیگه چیزی به اومدنت نمونده عزیزم.
وقتی اوایل بارداری بودم ، فکر می کردم آن هایی که هفته 30 به بالا بارداریشون هستند ( یعنی یه چیز تو مایه های هزار سال دیگر!) چه کار میکنند و چه حالی دارند. حالا خودم رسیدم به اون زمان و میبینم همه چیز مثل همیشه است فقط کمی کند تر و فقط کمی از تغییر ظاهرم ناراحت هستم و نگران اما بابا حسن برای اینکه من ناراحت نباشم و غصه نخورم همش میگه اصلا تغییر نکردی و خیلی هم ایده آلی.
( چه بابا و همسر نمونه ای )
راستین مامان تو این مدت کوتاهی که مونده تا بیای تو بغلمون ، تا وقتی تو دل مامان هستی خیلی خیلی دعا کن .
خدایا کمک کن تا این روزای باقی مونده رو در پناه تو سپری کنیم .